۱۳۹۴/۱۱/۲۱

جنازه هزاره



ریشه فاجعه در فراموش است، مردمی که از عدالت انسانی در اینجا روی بگردانند و فراموشی را پیشه کنند به حکم عدالت انسانی محکوم به نابودی استند و همین فراموشی شان فاجعه می آفریند. فاجعه در جامعه-ی فراموش-کار تکرار می شود و از آدم های بی-خاصیت که اصالت و گذشته-اش را فراموش کند قربانی می گیرد، اکنون اگر هزاره در هر گوشه و کنار این ملک وحشت و فساد سلاخی می شوند، پاداش فراموشی خون های است که در گذشته-ی شان ریخته شده، هزاره اگر اکنون محکوم استند که هرروز جنازه بر دوش بکشند، این است که سلاخی شدن های ارزگان، دیوارنگاری های افشار، زنده زنده پوست کندن قزل آباد و سوختن و دود شدن یکه ولنگ را فراموش کرده اند و جان زنده های هزاره را به سادگی و در بدل دو و یا چند چوکی نمادین و مقام های پوشالی در دولت تعصب، تبعیض و فساد معامله کرده اند و با حضور شان در دربار تعصب و تبعیض به نظام خون مشروعیت داده اند. مردم هزاره فراموش کرده اند که این همه رخدادهای سیاه و این همه فجایع خونین با خیانت از جانب خودی ممکن شده و فراموش کرده اند که این آدم-نماهای سخیف؛ که در اکنون مدیریت قدرت هزاره را انحصار کرده اند در واقعیت خودشان عاملین فاجعه ها اند. هزاره فراموش کرده که برای بیگانه ها به زور جوالی بوده اند و حالا برای آدم-نماهای خودی به رضایت جوالی-گری می کنند که در هر دوصودت بدبخت اند. هزاره محکوم به مرگ است چرا که درد ندارند، این مردم را اگر قتل عام هم کنند، از اینها کله-منار هم بسازند درد نمی کشند و حس نمی کنند که بالای شان چه گذشته است؛ این مردم مگر کامل نابود شوند تا در صحرای هپروت قیامت درد بکشند. برای این مردم مرگ یک نوع مد شده، اگر اینجا کشته نشدند به سوریه می روند. هزاره مرده است و اگر اندکی در زیر بار چاپلوسی تکان می خورد از سگ-دمی شان است. جنازه هزاره پوست شده و پوسیده است. مراسم فاتحه و فتح-اش(فتح افشار) را آصف محسنی، سید جاوید با عموی بزرگوارش سیاف و سید حسین انوری بیست و سه سال قبل در افشار گرفته بود.

۱۳۹۴/۱۱/۲۰

شیغه‌ی بازی



بازی کردن ساده‌ترین نوع مبارزه با همه‌چیز است، و همین‌طور مصرف کردن انرژی اضافه برای تولید کردن انرژی مثبت در راه رسیدن به توانایی و خلاقیت که اگر این انرژی اضافه در میدان بازی مصرف نشود ممکن در جای دیگری مصرف شود که پیامدهای بد داشته باشد. بازی انضمامی‌ترین و طبیعی‌ترین راه ممکن برای خودیابی و آگاهی یافتن نسبت به آنچه که در پیرامون آدمی می‌گذرد، است. آدمی در یک میدان بازی قرار دارد که ناخودآگاه مشغول بازی است. بازی آزادترین فعالیت برای آدمی است که در آن قاعده را خودش تعیین می‌کند. اما، بازی به معنی عام کلمه بیش از همه برای کودکان ارزش‌مند است و در دنیای کودکان اهمیت بیش‌تر می‌یابد. همه هستی کودک در بازی جلوه‌گر می‌شود و برای کودک تنها بازی و بازیچه/ابزار بازی است که اهمیت دارد و وسیله می‌شود تا به پوچی‌های زندگی‌اش «نه!» بگوید. روسو معتقد بود؛ «به جای پند و اندرز و همچنین منع کردن و بازداشتن، بهتر است زمینه‌ای برای حرکت، فعالیت، بازی و ورزش پدید آوریم». به اعتقاد روسو بازی به کودک فرصت خلاقیت و نوآوری می دهد. کودک با بازی کردن جامعه‌پذیر می‌شود و خود را در میدان بازی در مقابل دیگری می‌بیند، می‌یابد و در برابر دیگری خودش را تعریف می‌کند. کودک با بازی کردن یاد می‌گیرد و قاعده‌های وضع شده‌ اجتماعی را در خود درونی می‌کند و همین درونی‌شده‌هایش را در بزرگ‌سالی تجربه می‌کند. هر آدمی که در دوران کودکی‌اش بازی‌‌های رایج وهمه‌شمول که در فرهنگ زیستی‌اش پذیرفته شده بوده را بد بازی کرده، بهترین دوران زندگی‌اش را زندگی نکرده و به حتم در دوران بزرگ‌سالی در پی جبران این کمبودی می‌برآید؛ که دیگر این آدم آن کودک معصوم نیست که صادقانه بازی کند‌ و دیگر اینکه این دورانی که زندگی می‌کند، سبک و بازی‌های خودش را می‌طالبد. بازی اقنوم زندگی کودکان است و هر آدمی کودکی‌اش را بازی کرده است، همان‌گونه که من و خیلی‌ها کودکی‌مان را «شیغه‌ی» بازی کردیم، کودکی‌مان را «چیک» و «پوگ» کردیم، کودکی‌مان را با «خر» و «اسپ» گذراندیم. کودکی برای آدمی دوران «آری‌ای مقدس» است که موجودِ کودک به رخدادهای زندگی می‌گوید. بازی برای کودک حیثیت غذا را دارد، من خودم بارها گرسنه می‌ماندم ولی از میدان بازی نمی رفتم. همین کودک با بازی کردن و دنیای پُر از بازیچه و بی‌آلایش کودکی‌اش بود که «نیچه» را بر این وا‌داشت تا مراحل تکامل روح آدمی را در «چنین گفت زرتشت» به سه موجود تشبیه کند؛ مرحله نخست را به شترِ تنبلِ که بارِ سنگین وظایف و تعهدات اخلاقی و سنت را بر دوش می‌کشد. در مرحله دوم شیر می‌شود که نشانِ تمرد روح یا «نه‌ای مقدس» است. و در مرحله متعالی روح تبدیل به کودک می‌شود. یعنی آن «ابر انسان» نیچه یک کودک است که بازی می کند. ابرانسانی که به «فراسوی نیک و بد» قرار دارد و به هیچ می‌اندیشد، چرا که به نیک و بد نمی‌اندیشد. کودکان واپسین انسان‌های استند که بازی می کنند و «چشمک!» می‌زنند. اما، منظور از این یادداشت دیدگاه نیچه نسبت به بازی نیست، بلکه منظور نوستالوژی شیغه‌ی بازی است که یادآور رنج و لذت برای من و خیلی ها می‌باشد، هنور چندسالی از کودکی فاصله گرفته‌ام و تازه می‌فهمم که چه دورانِ خوب و خوشی را از دست داده‌ام و برای آن بازی‌های کودکانه چقدر دلتنگم، به قول حسن پناهی؛ «می خواهم برگردم به کودکی ام!»؛ به دورانی که در آن ابرانسان بودم، شیغه‌ی بازی می‌کردم و جیب‌هایم پّر از خر و اسپ بود. شیغه‌ی بازی یکی از بازی‌های است که در حوزه فرهنگی ترک‌-مغولی قدامت بسیار طولانی دارد و این بازی در بین کودکان هزاره یکی از بازی‌های پُرطرفدار می‌باشد. شیغه‌ی چهار پهلو دارد که به نام‌های چیک، پوگ، خر و اسپ است؛ خورد اسب بالای چیگ و خورد خر بالای پوگ می‌باشد. اما، حالتی دیگری هم دارد که در قاعده‌ی بازی خنثی واقع می‌شود که آن را «کُلّا» می‌نامیدند. شیغه‌ی به چندین نوع بازی می‌شود؛ خرِکَل، خِنجک، ایله دیو، دینگگ و... بازی‌گران به شکل دایره‌ای می‌نشستند که به آن "خیل" می گفتند. هر یک از بازی‌گران به قواعد بازی احترام می‌گذاشتند. هر کسی که در دست‌اش یک دانه شیغه‌ی می‌ماند آمادگی چور را می‌گرفت و اگر طرف مقابل متوجه نمی‌شد، در آخرین داوِ/میدانِ بازی هر چه شیغه‌ی به میدان می‌آمد چور می‌شد. ولی با متوجه شدن طرف‌های برنده با گفتن "چپ" پیش‌آمد چور را خنثی می‌کردند. و همچنان کسی که بی خبر از راه می رسید چور می کرد و شیغه ی های چور شده را چیک-پوگ می کرد. اگر افراد خیل متوجه آمدن کسی می شد به او چپ می گفت تا چور نکند. در شیغه‌ی بازی صداقت بود، صمیمیت بود، تعاون و همکاری بود، ناجوانمردی مجازات می‌شد، تقلب مجازات می‌شد، قانون بود و از همه مهم‌تر رفاقت بود. چیستی زندگی بازی است که در آن همه باید صادقانه بازی کنند.